دیروز یک هفته زود تر از وقتمون رفتیم دکتر خانم دکتر مهربون اولش هیچی نگفت بهمون گفت اشکال نداره بعد که یه کمی با هم حرف زدیم و من هی گفتم که روزا چیکار میکنم و چه دردایی دارم دکتر جون گفت بابا تو چرا انقدر وسواس داری . اصلا هم چیزیت نیست .هی تو خونه نشستی و داری فکر میکنی و به نتایج عجیب غریب میرسی منظورش این بود که مخت تاب برداشته طفلی روش نشد بگه . بعد هم گفت تا ماه دیگه این جا نبینمت هاااااااااا گوشتون رو بیارید جلوو....کسی نشنوه ها...... گفت همسری بیچاره چه میکشه از دست تو . من کلی زدم زیره خنده آخه همون روز همسری گفته بود که حیف که دکتر منو راه نمیده بیام تو وگرنه شکایتت رو میکردم . خلاصه که بعد از قسمت عذاب آو...